کد خبر: ۴۸۳۱
۰۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰

جانباز محله چهاربرج با کوهنوردی، عصا را کنار گذاشت

علی نصیری، جانبازِ ورزشکار محله چهاربرج، اولین باشگاه کوه‌نوردی منطقه ۱۲ را راه‌اندازی کرده است. او با اینکه از ناحیه هر دو پا ترکش خورده، کوه‌های بسیاری را فتح کرده است.

با فوت ناگهانی پدرم در سال ۱۳۸۰ دچار افسردگی و ناراحتی شدیدی شدم، درد پا‌ها و کمرم که در جنگ مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود، شدت یافت. دیگر نتوانستم روی پاهایم بایستم، رفت‌و‌آمدم فقط با دو عصای زیر بغل امکان‌پذیر بود. در همین زمان با درخواست یکی از دوستان مسافرت یک روزه‌ای به کوه‌های اطراف مشهد داشتم.

هنگام غروب که از کوهستان به طرف پایین می‌آمدم، دیگر خبری از آن دوعصای زیر بغل نبود و من توانستم با پا‌های خودم سوار ماشین شوم و به خانه برگردم. این حادثه که شبیه معجزه بود، تاثیر زیادی روی من گذاشت.

از همین زمان فکر ایجاد باشگاه کوه‌نوردی در ذهنم کلید خورد و از آن زمان تا‌کنون بیشتر قله‌های ایران از قبیل: دماوند، سهند و سبلان، علم کوه و‌... را فتح کردم. من سلامتی امروزم را مدیون کوه‌نوردی هستم.

این‌ها گوشه‌ای از صحبت‌های علی نصیری، جانبازِ ورزشکار محله چهاربرج است که اولین باشگاه کوه‌نوردی منطقه ۱۲ را راه‌اندازی کرده است.      

 

از کودکی به کوه‌نوردی علاقه داشتم

سال ۱۳۴۲ در محله بالاخیابان مشهد (کوچه‌زردی) به دنیا می‌آید، از همان دوران کودکی علاقه زیادی به ورزش پیدا می‌کند و اولین گروه کوه‌نوردی را در سن ۱۰ سالگی تشکیل می‌دهد. علی نصیری می‌گوید: «پدر و پدربزرگم بزرگ شده محله چهاربرج هستند، اما پدرم بعد از ازدواج ساکن شهر شد و من در محله بالاخیابان (کوچه زردی) به دنیا آمدم.

از دوران کودکی فعال و پر‌انرژی بودم، بیشتر این انرژی را صرف ورزش می‌کردم، هر روز صبح مسیر رفت و برگشت خانه تا میدان تختی را می‌دویدم، بعد از مدتی تبدیل به یک دونده حرفه‌ای شدم و حتی دو سال که در مسابقات دوندگی مشهد شرکت کردم مقام اول و دوم مسابقات را به دست آوردم.

اما کوه‌نوردی ورزش مورد علاقه من بود، همان زمان به همراه تعدادی از بچه‌های محله اولین گروه کوه‌نوردی را تشکیل دادم، با استفاده از یک طناب ۵۰ متری، از کوه‌های سنگی بالا می‌رفتیم.

گاه نیز روز‌های تعطیل به همراه همین‌گروه سوار بر دوچرخه برای فتح کوه‌های اطراف مشهد (خلج، سیدی و خواجه‌مراد) می‌رفتیم. با وجود اینکه سن من از بسیاری بچه‌های گروه کمتر بود، هدایت صعود به قله برعهده من گذاشته شد. در آن دوران بیشتر کوه‌های اطراف مشهد را فتح کردیم.

 

برق انقلاب من را گرفت و رشته برق را رها کردم

علی که نوجوانی ۱۵ ساله است و در حال تحصیل در رشته برق، با شروع مبارزات انقلابی مشهد، تحصیل را رها می‌کند و به جرگه انقلابیون می‌پیوندد. خودش می‌گوید: «برق انقلاب من را گرفت، راهنمایی را تمام‌کرده بودم و در هنرستان شهید بهشتی رشته برق می‌خواندم.

در هنرستان به صورت جسته وگریخته مطالبی درباره انقلاب می‌شنیدم، اما هنوز برای پیوستن به انقلابیون آماده نبودم تا اینکه با شهادت حاج احمد کافی و برگزاری مراسم تشییع جنازه برای ایشان من به یک انقلابی دوآتشه تبدیل شدم. حسین‌کافی (پسرعموی شهیدکافی) یکی از دوستانم بود.

عموی ایشان نیز در مسجد محله ما منبر می‌رفت، از طریق این دو نفر با شهید حاج احمد کافی بیشتر آشنا شدم. روزی که خبر فوت ایشان را شنیدم، بسیار ناراحت شدم و از مدرسه بیرون آمدم تا همراه با دیگر اهالی محله در مراسم تشییع جنازه شرکت کنم. همه اهالی محله می‌گفتند حاج احمد کافی با توطئه و توسط ساواکی‌های رژیم شاه به قتل رسیده است.

به همین دلیل ماموران ساواک در مسیر بالا خیابان مستقر شده و مانع حضور مردم بودند. با حضور بیشتر مردم، ساواکی‌ها برای متفرق کردن مردم متوسل به زور شده و از گاز اشک‌آور استفاده کردند. با دیدن حوادث این روز به ماهیت ظلم و ستم رژیم شاه پی‌بردم و از همان روز دیگر به مدرسه باز نگشتم. به همراه همان بچه‌های‌گروه کوه‌نوردی، یک گروه انقلابی تشکیل دادیم، کارمان نوشتن شعار، حضور در راهپیمایی‌ها و دعوت از مردم و تبلیغات برای پیوستن به انقلاب بود.»

علی نصیری، جانباز محله چهاربرج با کوهنوردی عصا را کنار گذاشت

 

اسلحه «ام یک»؛ سهم ما ۱۷‌ساله‌های داوطلب!

علی نصیری بعد از پیروزی انقلاب به همراه تعدادی از نوجوانان محله، پایگاه بسیج کوچه زردی را تشکیل می‌دهد و حفاظت از محله و مبارزه با ضد انقلاب را برعهده می‌گیرد، هم‌زمان با شروع جنگ تحمیلی نیز به صورت داوطلبانه به جبهه اعزام می‌شود.

او می‌گوید: «۱۷ ساله بودم که جنگ شروع شد، من و هشت نفر دیگر از بچه‌های پایگاه بسیج محله روانه جبهه شدیم. به دلیل سن کم و البته عضو نبودن در ارتش، به هرکدام از ما یک اسلحه «ام یک» قدیمی که متعلق به دوره قاجار بود تحویل دادند. چنانکه وقتی پسر عمویم که جزو نیرو‌های ارتش بود و یک سلاح «ژ ۳» داشت با تمسخر به من گفت: «بچه تو با این اسلحه اومدی جبهه چکار؟ مگر جبهه بچه‌بازیه! با این اسلحه حتی نمیشه گنجشک زد اونوقت تو می‌خوای بجنگی؟»

خیلی ناراحت شدم، رفتم پیش مسئول قرارگاه و دلیلش را پرسیدم. گفتند: به دستور رئیس‌جمهور (بنی صدر) به نیرو‌های داوطلب  اسلحه و فشنگ نمی‌دهند. تا آن زمان به دلیل پست ریاست جمهوری برای ایشان ارزش قائل بودم، اما بعد از این اتفاق به خیانتش پی بردم تا اینکه چند وقت بعد از ریاست جمهوری عزل شد.»

 

فرمانده گفت: تو هم خوبی!

علی نصیری با اینکه گواهینامه نداشت و تا به حال رانندگی را نیز تجربه نکرده بود، در اولین روز‌های حضورش در منطقه جنگی به عنوان راننده لودر انتخاب می‌شود. او درباره این انتخاب عجیب می‌گوید: «بعد از چند روز حضور در منطقه جنگل نورد اهواز، یکی از مسئولان جنگی ارتش به محل اقامت ما آمد و درسخنرانی که داشت، اعلام کرد: «هفت لودر به واحد مکانیزه ارتش تحویل داده‌اند، به دنبال راننده هستیم هرکس در این زمینه تبحری دارد، خودش را معرفی‌کند.»

ازمیان جمع مردی حدود سی وپنج، چهل ساله بلند شد و گفت: من ۱۳ سال راننده لودر هستم، فرمانده گفت: توخوبی. من هم بلافاصله دستم را بالا بردم و گفتم: من فقط تراکتور را از نزدیک دیدم! فرمانده گفت: تو هم خوبی! بعد از این به مدت ۲۹ ماه به عنوان راننده لودر در جبهه سنگرسازی کردم.»

 

مهمات به جای دستمزد

اوایل جنگ که هنوز نیرو‌های بسیج و سپاه را به رسمیت نشناخته بودند و اسلحه و مهماتی در اختیارشان قرار نداده بودند، علی نصیری توانست با یک ترفند انباری از زاغه و مهمات برای آنان فراهم کند. او می‌گوید: «نیرو‌های ارتش جیره فشنگ و مهمات روزانه داشتند و مهمات زیادی روی دستشان مانده بود. زمانی که برای تحویل لودر رفتم، فکر خوبی به نظرم رسید.

به فرمانده ارتشی گفتم در عوض دستمزد کاری که انجام می‌دهم، مهمات می‌گیرم. فرمانده هم  موافقت کرد و من هر روز مقداری مهمات و اسلحه به جای دستمزد داخل بیل لودر ریخته و به قرارگاه سپاه می‌بردم. بعد از گذشت چند ماه با جمع‌آوری همین مهمات روزانه یک زاغه مهمات تشکیل دادیم.

در مدتی که مشغول کار با لودر بودم با یکی از بچه‌های جهاد خراسان (احمد ذاکرزاده) که راننده تریلی کمرشکن بود، آشنا شدم. هر زمان که تانکی را پیدا می‌کردیم، با لودر سوار کمرشکن می‌کردم. احمد به طرف مشهد حرکت می‌کرد و تانک را تحویل پادگان سپاه در نخریسی مشهد می‌داد، دراین مدت ۵۰ تانک از جبهه‌های جنگ به مشهد انتقال داده شد و با استفاده از همین تانک‌ها اولین گردان زرهی سپاه خراسان به وجود آمد.»

علی نصیری، جانباز محله چهاربرج با کوهنوردی عصا را کنار گذاشت

 

مصاحبه شهید آوینی با سنگرساز بی‌سنگر

در یک روز از روز‌هایی که علی نصیری پشت لودر نشسته و مشغول سنگرسازی است، مردی با میکروفون نزدیکش می‌آید و می‌گوید: برادر می‌شود یک لحظه پایین بیایید. نصیری لودر را خاموش می‌کند و کنار مرد میکروفن به دست می‌ایستد.

آن مرد که بعد‌ها متوجه می‌شود شهید آوینی است، با صدای بلند می‌گوید: هم اکنون من کنار یک سنگرساز بی‌سنگر ایستاده‌ام. علی نصیری گرچه خودش هرگز آن مصاحبه را نشنیده، از اطرافیانش زیاد درباره سنگرساز بی‌سنگر و آن مصاحبه تاریخی شنیده است.  

 

۴ بار مجروحیت و ۳۵ درصد جانبازی

با نگاهی به ظاهرش به راحتی می‌توان تشخیص داد که او خدمت در جبهه و افتخار جانبازی را در کارنامه دارد. یک بند انگشت دست چپش قطع شده، پایش را هنگام راه رفتن کمی می‌کشد. این‌ها آثاری است که به ظاهر دیده می‌شود و به عنوان درصد جانبازی نیز در پرونده‌اش ثبت شده، اما بی‌شک اگر پی‌اش را می‌گرفت با اثرات شیمیایی و اعصاب و روان درصدهایش بیشتر از این‌ها می‌شد. خودش، اما می‌گوید این درصد‌ها هیچ اهمیتی ندارد.

او در تعریف ماجرای اولین مجروحیتش می‌گوید: «یکی از تاکتیک‌های غلطی که به دستور بنی‌صدر انجام شد، رها کردن آب رودخانه برای عقب راندن عراقی‌ها بود که در نهایت نیرو‌های خودی را مجبور به عقب‌نشینی تا ۱۰ کیلومتر کرد. من به همراه پنج نفراز رانندگان کمپرسی برای درست کردن مجدد جاده در شب راهی شدم. اما به دلیل دید کم و جاده خراب وقتی به محل رودخانه رسیدیم، دیدم به جز کمپرسی که ماشین من بر آن سوار بود، بقیه چپ کرده و در راه مانده‌اند.

ماشین ما هم برای امنیت بیشتر باید دنده عقب می‌رفت، اما جاده خراب به ما اجازه این کار را نمی‌داد. ناچار دور زدیم و به دل حادثه رفتیم. به محض پایین رفتن مینی منفجر شد و ترکش‌هایش در پاهایم پخش شد. به ناچار ادامه دادیم، اما موشک دشمن دیگر امانمان نداد.

چشمانم را که باز کردم، دیدم دست راننده کمپرسی تنها به پوست بند است. دیگر حال خودم را نفهمیدم، بلندش کردم تا به جای امنی ببرم، اما در میانه راه متوجه شدم چکمه خودم هم پر از خون است. خوشبختانه بعد از مدتی کوتاه نیرو‌های امداد که متوجه اصابت موشک شدند به کمکمان آمدند.

آن شب همه ترکش‌ها را خارج کردند به جز یکی که زیر زانویم به امانت مانده است. بعد از آن در یکی دیگر از عملیات‌ها که مشغول خاکریز‌زدن بودم ترکشی به کمرم اصابت‌کرد، دوبار دیگر نیز دچار مجروحیت شدم.»

 

علی نصیری، جانباز محله چهاربرج با کوهنوردی عصا را کنار گذاشت

 

تأسیس باشگاه کوه‌نوردی و کویرنوردی

علی نصیری طرح‌های خلاقانه‌ای را در زمینه ورزشی ارائه داده است؛ طرح باشگاه کوه‌نوردی و ایستگاه کویر‌نوردی از جمله این طرح‌های ورزشی هستند. او می‌گوید: «کوه‌نوردی یکی از ورزش‌های مورد علاقه من در دوران جوانی بود، کوه‌نوردی تنها ورزشی است که محدودیت سنی، زمانی و مکانی ندارد و همه افراد یک خانواده می‌توانند در آن شرکت کنند، به همین دلیل اولین تور‌های کوه‌نوردی را به صورت غیر‌رسمی از همان سال‌های بعد از جنگ راه‌اندازی کردم، تا اینکه سرانجام سه سال پیش، باشگاه کوه‌نوردی را تأسیس و تور‌های کوه‌نوردی به نقاط مختلف ایران راه‌اندازی شد.

در این مدت قله‌های دماوند، سهند، بینالود، هزار مسجد و بیشتر کوه‌های ایران را فتح کرده‌ایم. درکنار تور‌های کوه‌نوردی، ایستگاه کویرنوردی را نیز با کمک یکی از دوستان در فیض‌آباد مه ولات راه اندازی‌کردیم، این ایستگاه دارای امکانات اقامتی، تجهیزاتی و تفریحاتی بسیار مناسبی است و دوستداران کویرنوردی می‌توانند به جای رفتن به استان‌های دیگر و کشور‌های عربی از این ایستگاه که نزدیک‌ترین ایستگاه کویرنوردی در مشهد است، استفاده کنند.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44